محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

✿♥✿ محمدپارسا دردونه ی مامان و بابا ✿♥✿

بزرگ شدی دیگه پسر گلم

سلام پسر گلم عزیز دلم جونم برات بگه که دیگه تقریبا میتونیم باهم صحبت کنیم البته حرف زدن درست حسابی که نه ولی کاملا منظور هم و میفهمیم مثلا چند وقت پیش دسته ی هواپیمات از جا دراومده بود اومدی پیشم و گفتی مامان مامان من گفتم بلهههه شما هم هواپیما و دسته ی اونو به طرفم دراز کردی و گفتی ایی ایییی یا مثلا توپت زیر مبل رفته بود و شما هرچی تلاش کردی نتونستی بیاریش بیرون اومدی و گفتی مامان توپ و خم شدی زیر مبل و نگاه کردی خلاصه باهم دیگه عالمی داریم خداروشکر دیگه گوش شیطونه کر بشه انشالا جیغ زدنهات تقریبا به صفر رسیده و در حالت عادی جیغ نمیزنی مگه کسی سر به سرت بذاره یا ذوق کنی در مورد اعداد هم م...
18 آبان 1392

کلمات جدید تو

سلام عزیز دل بابا و مامان گوش شیطون کر جیغ زدن هات خیلی کمتر شده خدا رو شکر یاد گرفتی وقتی آب میخوای میگی آبیده (به نظرم یعنی آب بده ) وقتی هم توپت و میخوای میگی توپیده ( یعنی توپ بده ) البته روی ب و پ تشدید میذاری و محکم تلفظش میکنی راستی دیشب نشسته بودم پای کامپیوتر که یکدفعه دیدم دست منو بوس کردی و رفتی من تعجب کردم چون تا حالا این کارو بلد نبودی و انجام نمیدادی گفتم محمد پارسا بیا دست منو بوس کن  دوباره با خنده اومدی و یه بوس کردی و سرتو انداختی پایین و خندان رفتی الهی مامان و بابا قربونت برن که اینقدر مهربونی ...
9 آبان 1392

محمد پارسا در حالت های مختلف

  5 اسفند 1391 خونه ی عمو جون مامان محمدپارسا یه مراسم بود اونشب دخترعموی مهربون مامان از گل پسرمون کلی عکس انداخت  عکسا خیلی زیاد بود منم مجبور شدم فقط چند تا از اونارو بذارم از همینجا هم از زن عمو جان تشکر میکنم بابت اونشب هم از دختر عموی عزیزم بخاطر عکسا محمدپارسا انگشت به دهان محمدپارسا خندان محمدپارسا مو قشنگ محمدپارسا ذوق زده محمدپارسا متاسف محمدپارسا متفکر محمدپارسا متعجب ...
7 آبان 1392

محمد پارسا مریض شده

سلام پسر گلم چند روزی هست که اصلا حالت خوب نیست از مسافرت که برگشتیم خوب بودی ولی بعد از مهمونی خونه مامان جون انگار که چشم خوردی از اون شب بد جور مریض شدی و دائم گریه میکنی      دیروز با بابا بردیمت دکتر و خانم دکتر گفت که انشالا زود خوب میشی راستی وزنت  8.640 و قدت هم 76 بود انشالا که خوب خوب بشی هر چه زودتر چون من دیگه طاقت گریه هات و سختی تو رو ندارم   ...
7 آبان 1392

نه یکی نه دوتا سه تا

سلام پسرک خوشگل و ناز مامانی پسرکم اینقدر مامان و بابا دوست دارن که حد نداره چند روز پیش وقت سحر همچین با هندوانه بازی میکردی و هندوانه میخوردی که ما کیف میکردیم تازه بعد از تمام شدن هندوانه پوستشو گذاشتی روی سرت و یا سرتو میکردی توی پوست هندوانه الهی مامان فدات بشه که اینقدر هندوانه دوست داری راستی مامانی یک خبر داغ اولین دندونت که یادته کجا بیرون زد آفرین گلم نجف اشرف امروز( 1392/5/2)با کمال تعجب دیدم دومی و سومی و چهارمین مروارید زیبایت به صدف نشسته  آخه نه یکی نه دوتا سه تا دندون با هم الان شما دوتا دندون پایین داری و دوتا دندون بالا شکر خدا برای این سه تا...
7 آبان 1392

این روزهای تو

سلام گل پسر ماهم دیگه خدارو شکر راه رفتنت خیلی خوب شده و کمتر زمین میخوری دیشب با مامان جونی و خاله جون کوچیکه رفتیم برات کفش خریدیم آخه کفشای روی سیسمونیت یا کوچیک شدن یا هنوز به پاهای قشنگت بزرگن اونجا کلی با کفشات راه رفتی راستی چند وقته که صدای اسب و میگی پیتو پیتو صداهای بع بعی و گاو و اسب و بلدی نازی کردن هم بالاخره یاد گرفتی البته خیلی وقت پیش بلد شده بودی ولی خیلی خشن ناز میکردی انگار داشتی آدم و میزدی   ...
5 آبان 1392

......

سلام گل پسر عزیزمون پسرکم دیگه تقریبا راحت داری راه میری و حرکت هات تندتر شده شکر خدا امروز برای چکاپ بردمت پیش خانم دکتر(4 روز تا 14 ماهگیت مونده گلم ) وزنت 10 کیلو و قدت 80 سانتی متر خداروشکر همه چیز خوب بود اونجا کلی هم با خانوم دکتر شوخی میکردی و سر به سرشون میذاشتی امیدوارم همیشه سالم و سرحال باشی عزیز دلم ...
29 مهر 1392

هورررررررررررررررررررررراا........... بالاخره راه افتادی

سلام عزیز دلم  جیگرکم الهی فدات بشم من بالاخره در تاریخ 17 مهر 92 یعنی در سن 13 ماه و 15 روزگی راه افتادی گلم خیلی خوشحالم از این بابت راستی دیشب یه اتفاق جالب دیگه هم افتاد من داشتم جومونگ میدیدم که شما راه افتادی و کلی ذوق کردیم بعد که توی بغلم اومدی بهت گفتم جومونگ شما هم گفتی جووووووووووووووووووووووم ...
23 مهر 1392