محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

✿♥✿ محمدپارسا دردونه ی مامان و بابا ✿♥✿

بزرگ شدی دیگه پسر گلم

سلام پسر گلم عزیز دلم جونم برات بگه که دیگه تقریبا میتونیم باهم صحبت کنیم البته حرف زدن درست حسابی که نه ولی کاملا منظور هم و میفهمیم مثلا چند وقت پیش دسته ی هواپیمات از جا دراومده بود اومدی پیشم و گفتی مامان مامان من گفتم بلهههه شما هم هواپیما و دسته ی اونو به طرفم دراز کردی و گفتی ایی ایییی یا مثلا توپت زیر مبل رفته بود و شما هرچی تلاش کردی نتونستی بیاریش بیرون اومدی و گفتی مامان توپ و خم شدی زیر مبل و نگاه کردی خلاصه باهم دیگه عالمی داریم خداروشکر دیگه گوش شیطونه کر بشه انشالا جیغ زدنهات تقریبا به صفر رسیده و در حالت عادی جیغ نمیزنی مگه کسی سر به سرت بذاره یا ذوق کنی در مورد اعداد هم م...
18 آبان 1392

کلمات جدید تو

سلام عزیز دل بابا و مامان گوش شیطون کر جیغ زدن هات خیلی کمتر شده خدا رو شکر یاد گرفتی وقتی آب میخوای میگی آبیده (به نظرم یعنی آب بده ) وقتی هم توپت و میخوای میگی توپیده ( یعنی توپ بده ) البته روی ب و پ تشدید میذاری و محکم تلفظش میکنی راستی دیشب نشسته بودم پای کامپیوتر که یکدفعه دیدم دست منو بوس کردی و رفتی من تعجب کردم چون تا حالا این کارو بلد نبودی و انجام نمیدادی گفتم محمد پارسا بیا دست منو بوس کن  دوباره با خنده اومدی و یه بوس کردی و سرتو انداختی پایین و خندان رفتی الهی مامان و بابا قربونت برن که اینقدر مهربونی ...
9 آبان 1392

این روزهای تو

سلام گل پسر ماهم دیگه خدارو شکر راه رفتنت خیلی خوب شده و کمتر زمین میخوری دیشب با مامان جونی و خاله جون کوچیکه رفتیم برات کفش خریدیم آخه کفشای روی سیسمونیت یا کوچیک شدن یا هنوز به پاهای قشنگت بزرگن اونجا کلی با کفشات راه رفتی راستی چند وقته که صدای اسب و میگی پیتو پیتو صداهای بع بعی و گاو و اسب و بلدی نازی کردن هم بالاخره یاد گرفتی البته خیلی وقت پیش بلد شده بودی ولی خیلی خشن ناز میکردی انگار داشتی آدم و میزدی   ...
5 آبان 1392

......

سلام گل پسر عزیزمون پسرکم دیگه تقریبا راحت داری راه میری و حرکت هات تندتر شده شکر خدا امروز برای چکاپ بردمت پیش خانم دکتر(4 روز تا 14 ماهگیت مونده گلم ) وزنت 10 کیلو و قدت 80 سانتی متر خداروشکر همه چیز خوب بود اونجا کلی هم با خانوم دکتر شوخی میکردی و سر به سرشون میذاشتی امیدوارم همیشه سالم و سرحال باشی عزیز دلم ...
29 مهر 1392

اولین آرایشگاه

سلام گل پسری ماهم دیگه داری تقریبا خوب راه میری روز 17 مهر برای اولین مرتبه بردیمت با مامان جونی و خاله جو کوچیکه آرایشگاه به نظرم خیلی خوب شدی البته خوب که بودی خوب تر شدی اونجا مگه میذاشتی موهاتو کوتاه کنن چهار نفری نگه داشتیمت تا بالاخره موهات کوتاه شد   ...
23 مهر 1392

الله اکبر محمد پارسا

سلام پسر نازم اول اینو بگم که هنوز راه نیفتادی تنبل خان و دائم روی پنجه های کوچولوت با کمک دستان ما و یا وسایل راه میری مامانی چند روزه که وقتی ما میخوایم نماز بخونیم و الله اکبر میگیم شما هم دوتا دستاتو میاری کنار گوشهات و میگی الا تت ...
9 مهر 1392

مثلا دایره کلمات محمد پارسا ... البته مثلا

سلام عزیز دلم روز به روز داری بزرگتر میشی و آقا تر البته اینو بگم که هنوز ازت ناراحتم چون شما هنوز راه نیفتادی ولی اشکال نداره مامانی بالاخره راه میفتی میدوی اینقدر اینکارهارو انجام میدی که فکر کنم یه روز بیام برات بنویسیم مامانی ازت ناراحتم چرا نمیشینی میخوام دایره کلماتت و بنویسم برات( خخخخخ  ) البته اگه بشه بهش دایره کلمات گفت: بابا = بابا                                 د′د′ =  د′د′    ...
8 مهر 1392

لطف محمد پارسا... آخه تا چه حد ؟؟؟؟

سلام عزیز دلم امشب با بابا جون و مامان جونی و خاله جون کوچیکه وخاله جون بزرگه و شوهر خاله جون رفته بودیم بیرون شام بخوریم مامان جونی زحمت کشیده بودن و الویه درست کرده بودن خلاصه که داشتیم غذا میخوردیم و مامان جونی یک لقمه برای باباجون گرفتن و به سمتشون تعارف کردن شما هم که دیدی مامان جونی اینکارو کرد دیدی چیزی در دستات نیست و لقمه ی توی دهانتو در آوردی و به باباجون تعارف کردی خلاصه که هم خوشحال شدم و هم خجالت کشیدم خوشحال شدم که شما هم از کارهای ما تقلید میکنی و اینقدر مهربونی و لطف داری که حد نداره و خجالت کشیدم از این بابت که آخه لطف تا چه حد؟؟ تا حدی که لقمه ی دهانتو تعارف کنی...
2 مهر 1392