محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

✿♥✿ محمدپارسا دردونه ی مامان و بابا ✿♥✿

اولین نگارش محمد پارسا

  سلام پسرک عزیز ما گل پسر نازم امشب اومدم توی وبلاگت و داشتم اونو چک میکردم که شما گریه کردی که بگذارم به کیبورد دست بزنی من هم اجازه دادم و شما هم خلاقیت به خرج دادی و این متن و که برای ما بسیار زیبا ولی نامفهوم هست را نوشتی خیلی دوست دارم خیلی زود بتونی بنویسی        فغعذد تغععغ5یی               شگگگگگگگگگگگگگگگگگگگخخخخخظه ع7 8 89خخخخخخخخخخخ      کحخغضعهسثلا                 ئووو وتتتتتتتت ت...
26 شهريور 1392

چند تا عکس از مسافرت به شمال

پسرم سلام گل مامان و بابا سلام تازگی ها زیاد به شمال سفر میکنیم این چند تا عکسه از سفر آخری که بدون بابایی و به همراه باباجون و مامان جون و خاله جون کوچیکه رفتیم   اینجا شما تازه از خواب ناز بیدار شدی اینجا هم روبروی یک فروشگاه در محمود آباده و این هم یک عکس فوق العاده که باباجون ازت گرفت ...
22 شهريور 1392

باهوش من

سلام پسرک خوبم مامانی شما روز به روز داری بزرگتر میشی و کارای جدیدی یاد میگیری الان چند روزی هست که وقتی میگیم محمد پارسا خدایا شکرت دستاتو بالا مییاری که مثلا داری خدا رو شکر میکنی همچنین وقتی میگیم محمد پارسا موتور چکار میکنه خودتو تکون میدی و میگی اممممممم اممممممم خیلی خوشحالم که اینقدر زود همه چیزو یاد میگیری امیدوارم همیشه سالم و سرحال باشی عزیز دل مامان و بابا ...
10 شهريور 1392

چند قدم تا راه افتادن

سلام گل مامان و بابا پسرکم الان شما خوابیدی و من دارم این پست و برات مینویسم دیشب که از مهمونی خونه دخترخاله ی من برگشتیم خونه شما تا ساعت 4 صبح فقط گریه میکردی و نخوابیدی بخاطر همین از صبح تا الان که ساعت 13.25 هست شما در خواب ناز به سر میبری دیشب هر ترفندی رو برات به کار بردیم تا بخوابی ولی فایده نداشت ولی اتفاق خیلی خوبی پیش اومد که به این همه سختی دیشب می ارزید داشتیم باهات توپ بازی میکردیم و شما کنار تخت ایستاده بودی من برات توپ و پرت کردم اونطرف اتاق و منتظر شدم تا شما بری اونو بیاری که در کمال تعجب دیدم شما روی دوتا پای کوچولوت ایستادی و دو قدم برداشتی و بعدش افتادی اینقدر ...
10 شهريور 1392

پسرک حرف گوش کن ما

عزیز دل پدر و مادر سلام الان که دارم این پست و برات مینویسم پایین خونه مامان جون هستی آخه عمه جون بزرگه اینجان دیشب هم اومده بودن خونه ما و برات کادوی روز تولدتو آوردن دستشون درد نکنه که زحمت کشیدن دوست داشتم که اولین سالگرد زمینی شدنت و برات جشن بزرگی بگیرم ولی بنا به دلایلی نشد و فقط یک جشن ساده خونه باباجون اینا گرفتیم که باباجون و مامان جون و خاله جونا اونجا زحمت کشیدن و کادوهاشونو دادن و دیشب هم عمه جونا و آقا جون اینا زحمت کشیدن و کادو دادن راضی به زحمت نبودیم از همینجا از تک تکتون ممنونیم انشالا جبران کنیم بریم سراغ موضوع پست که پسرک حرف گوش کن مایی دیشب که عمه جون اینجا بو...
7 شهريور 1392

یک سالگی

سلام گل پسر ناز و دوست داشتنی من پسرکم روز 3 شهریور رفتیم تا شما واکسن 1 سالگیتو بزنی ماشالا اصلا گریه و بیتابی نکردی قدت 78.5 و وزنت 9.200 بود که شکر خدا روند صعودی داشت شنوایی و بینایی سنجی هم رفتیم شکر خدا همه چیز طبیعی بود و مشکلی نداشتی ...
6 شهريور 1392

به یکسالگی نزدیک میشوی...

 سلام پسرک نازم گل مامان و بابا این روزها که داری به سالروز تولدت نزدیک میشی باهوش تر و شیرین تر شدی کارهات جالب شدن هر روز هم داری قوی تر میشی چند شب قبل صندلی میز که گذاشته بودم تا شما نتونی کشو هارو باز کنی کنار آوردی و بعد رفتی کشو را بازکردی منو بگو که مثلا فکر میکردم دیگه نمیتونی کشو را باز کنی بسی خیال واهی تازه وقتی بهت گفتم محمد پارسا؟ همچین سرتو انداختی پایین و زیر چشمی نگاه کردی و من هم از این  کارت خندم گرفت و تو هم که دیدی من دارم میخندم شروع به خنده کردی همیشه لبانت پر از خنده باشه پسر نازم ...
19 مرداد 1392

بابا مامان محمد پارسا

سلام عزیز دل من این روزا خیلی کارات جذاب شده میتونی قشنگ دد بگی ، ماما و بابا ، وقتی به چیزی اشاره میکنیم  بیشتر اوقات کاملا متوجه اون میشی خلاصه که خیلی آقا تر شدی یه چیز جالب که همین امروز که روز عید فطر هست رخ داد اینکه بابایی شما دائم بهت میگفت بگو بابا و شما هم دائم میگفتی مامان و من ذوق میکردم الهی قربونت برم که اینقدر ناز و تو دل برو شدی راستی فقط     روز دیگه تا تولد  سالگیت مونده خیلی دوست داشتم که یک تولد حسابی برات بگیریم ولی به نظر بابایی ساده باشه بهتره تا انشالا بزرگ بشی و برات سنگ تموم بذاریم تا خودت هم متوجه بشی ...
18 مرداد 1392