محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

✿♥✿ محمدپارسا دردونه ی مامان و بابا ✿♥✿

اولین آرایشگاه

سلام گل پسری ماهم دیگه داری تقریبا خوب راه میری روز 17 مهر برای اولین مرتبه بردیمت با مامان جونی و خاله جو کوچیکه آرایشگاه به نظرم خیلی خوب شدی البته خوب که بودی خوب تر شدی اونجا مگه میذاشتی موهاتو کوتاه کنن چهار نفری نگه داشتیمت تا بالاخره موهات کوتاه شد   ...
23 مهر 1392

راه افتادن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام پسرک گلم دو سه روزی هست که خیلی بهتر شدی هم زخم دستت  هم اینکه اذیتهات کمتر شده البته شایدم صبر من زیاد شده امروز که 16 مهر بود من و شما خونه تنها بودیم  داشتم شامتو آماده میکردم شما کنار ظرفشویی بودی گفتم محمدپارسا بیا اینجا در کمال ناباوری دیدم از کنار کابینت ظرفشویی تا یخچال 8-7 قدم برداشتی اومدی  کمی ایستادی بعد هم نشستی اینکه میگم در کمال ناباوری واقعا راست میگم از تعجب زبونم بند اومده بود کلی ذوق کردم و قربون صدقه ات رفتم وای خدایا یعنی میشه که به همین زودیها راه رفتن تورو ببینم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
17 مهر 1392

مسافرت اصفهان

سلام پسرک گلم 10 مهر ماه 1392 تصمیم گرفتیم با آقا جون و مامان جون  دوتا عمه جونا و همسران و بچه هاشون بریم اصفهان سفر خوبی بود گلم اول از همه اینکه راه و اشتباه رفتیم و 100 کیلومتر راه دور شد بد نبود و خوش گذشت دوم اینکه شما شبها طبق معمول کلی گریه میکردی و میخوابیدی سوم اینکه شب آخر به علت سهل انگاری من و شیطنت و تیز بودن شما دستت زخم شد الهی برات بمیرم خیلی درد داشتی ولی الان شکر خدا بهتری راستی شب آخر خونه ی عمو ی مامانی هم رفتیم و بهشون زحمت دادیم اونا خیلی خوشحال شدن که شما رو دیدن حدود 4-3 ماهی بود که ندیده بودنت و شما هم حسابی از خجالتشون در اومدی  البته اونجا هم به علت س...
14 مهر 1392

امان از دست تو

سلام گل پسر دوست داشتنی ما پسرم خدا نکنه شما با یک خوردنی تنها باشی دیگه نمیشه جلو تو گرفت (البته فقط ریخت و پاش میکنی و چیزی از اون خوردنی توی دهانت نمیره ) مثلا اینجا داری نهار میخوری خودت قضاوت کن ببین به نظرت چقدر از غذا رو خوردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
10 مهر 1392

الله اکبر محمد پارسا

سلام پسر نازم اول اینو بگم که هنوز راه نیفتادی تنبل خان و دائم روی پنجه های کوچولوت با کمک دستان ما و یا وسایل راه میری مامانی چند روزه که وقتی ما میخوایم نماز بخونیم و الله اکبر میگیم شما هم دوتا دستاتو میاری کنار گوشهات و میگی الا تت ...
9 مهر 1392

مثلا دایره کلمات محمد پارسا ... البته مثلا

سلام عزیز دلم روز به روز داری بزرگتر میشی و آقا تر البته اینو بگم که هنوز ازت ناراحتم چون شما هنوز راه نیفتادی ولی اشکال نداره مامانی بالاخره راه میفتی میدوی اینقدر اینکارهارو انجام میدی که فکر کنم یه روز بیام برات بنویسیم مامانی ازت ناراحتم چرا نمیشینی میخوام دایره کلماتت و بنویسم برات( خخخخخ  ) البته اگه بشه بهش دایره کلمات گفت: بابا = بابا                                 د′د′ =  د′د′    ...
8 مهر 1392

محمد پارسا خواب آلود

سلام گل پسرم تاج سرم امروز از صبح که بیدار شدی تا ساعت 6 بعد از ظهر نخوابیدی خیلی خسته بودی و بالاخره ساعت 6 خوابت برد ساعت 7.20 بود که از خواب بیدار شدی آنچنان کسل و خواب آلود بودی که دلم نیامد از تو گلم عکس نندازم این هم دوتا عکس از لحظه ی بیدار شدنت ...
7 مهر 1392

عکسهایی از این روزهای تو

سلام پسرک گلم این عکسا مربوط میشه به 23 شهریور که تولد شوهر خاله جون بود و بیرون رفته بودیم و این عکس آخر هم مربوط میشه به سفر شمال که چون ترافیک بود شما خسته شده بودی میبینی مامان اینقدر خسته شده بودی که خوابت برده بود ...
3 مهر 1392

لطف محمد پارسا... آخه تا چه حد ؟؟؟؟

سلام عزیز دلم امشب با بابا جون و مامان جونی و خاله جون کوچیکه وخاله جون بزرگه و شوهر خاله جون رفته بودیم بیرون شام بخوریم مامان جونی زحمت کشیده بودن و الویه درست کرده بودن خلاصه که داشتیم غذا میخوردیم و مامان جونی یک لقمه برای باباجون گرفتن و به سمتشون تعارف کردن شما هم که دیدی مامان جونی اینکارو کرد دیدی چیزی در دستات نیست و لقمه ی توی دهانتو در آوردی و به باباجون تعارف کردی خلاصه که هم خوشحال شدم و هم خجالت کشیدم خوشحال شدم که شما هم از کارهای ما تقلید میکنی و اینقدر مهربونی و لطف داری که حد نداره و خجالت کشیدم از این بابت که آخه لطف تا چه حد؟؟ تا حدی که لقمه ی دهانتو تعارف کنی...
2 مهر 1392